جدول جو
جدول جو

معنی بی دریغ - جستجوی لغت در جدول جو

بی دریغ
بی مضایقه، از روی جوانمردی و گذشت، بدون بخل
تصویری از بی دریغ
تصویر بی دریغ
فرهنگ فارسی عمید
بی دریغ
بی مضایقه
تصویری از بی دریغ
تصویر بی دریغ
فرهنگ لغت هوشیار
بی دریغ
((دَ))
بی مضایقه، بدون ملاحظه و خودداری
تصویری از بی دریغ
تصویر بی دریغ
فرهنگ فارسی معین
بی دریغ
بی پروا، بی مضایقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی دردی
تصویر بی دردی
بی رنجی، بی حسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی دررو
تصویر بی دررو
بن بست، کوچۀ بن بست، آنچه راه فرار یا عبور نداشته باشد، بخار یا حرارتی که در دستگاهی جمع شود و راه خروج نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی فروغ
تصویر بی فروغ
بی روشنی، بی پرتو، آنچه جلوه و رونقی ندارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی درنگ
تصویر بی درنگ
بدون تاخیر و تامل، بی دیرکرد، فوراً
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
مرکّب از: بی + دریغ، بی مضایقه و بدون بخل و با جوانمردی و سخاوت:
بکف راد بیدریغ سخا
داد احسان و مردمی دادی.
سوزنی.
چو ابر از جودهای بیدریغش
جهان روشن شده مانند تیغش.
نظامی.
شهنشاه مظفّرفر شجاع ملک و دین منصور
که جود بیدریغش خنده بر ابر بهاران زد.
حافظ.
- بیدریغ شدن، پذیرفتن بدون اعتراض. (ناظم الاطباء)،
- بیدریغ کردن، قبول کردن و عطا کردن بدون افسوس و امتناع. (ناظم الاطباء) ، بی پشیمانی و بی نگرانی. (ناظم الاطباء)، بی تأسف و پشیمانی. (آنندراج) :
شده گرد چون زنگی بیدریغ
ز خون گشته گریان و خندان ز تیغ.
(گرشاسبنامه ص 223)،
درم پهلوی پهلوانان به تیغ
خورم گردۀ گردنان بیدریغ.
نظامی.
وآنکه حسود است بر او بیدریغ
لعل ز پیکان ده و گوهر ز تیغ.
نظامی.
بهیچ باغ نبودی درخت مانندش
که تندباد اجل بیدریغ برکندش.
سعدی.
بفرمود جلاد را بیدریغ
که بردار سرهای اینان به تیغ.
سعدی.
در آن قوم باقی نهادند تیغ
که رانند سیلاب خون بیدریغ.
سعدی.
به تیغ گر بزنی بیدریغ و برگردی
چو روی باز کنی بازت احترام کنند.
سعدی.
برو بهر چه تو داری بخور دریغ مخور
که بیدریغ زند روزگار تیغ هلاک.
حافظ.
رجوع به دریغ شود، بی انکار و بدون اعتراض. بزودی و فوراً قبول کرده، بدون کینه خواهی، آشکارا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی دماغ
تصویر بی دماغ
بیحال بی ذوق
فرهنگ لغت هوشیار
بن بست: کوچه بی دررو، گرمایی که در دستگاهی بکار رفته و از آن هیچ کاسته نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی درفش
تصویر بی درفش
بی تابش، بی نور، بی درخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی قدری
تصویر بی قدری
بی ارزشی، کم اهمیتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی آمیغ
تصویر بی آمیغ
ناب، خالص، صاف، محض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی درنگ
تصویر بی درنگ
((دَ رَ))
بی تأمل، فوراً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی دررو
تصویر بی دررو
آدیاباتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی درنگ
تصویر بی درنگ
بلافاصله، بی تامل، فورا، فوری، الساعه
فرهنگ واژه فارسی سره
افسوس، وای، هیهات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی دلیل
تصویر بی دلیل
Gratuitous, Unnecessarily, Unprovoked
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی دردی
تصویر بی دردی
Painlessness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی دلیل
تصویر بی دلیل
多余的 , 不必要地 , 无缘无故的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی دردی
تصویر بی دردی
assenza di dolore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی دلیل
تصویر بی دلیل
gratuito, inutilmente, non provocato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی دردی
تصویر بی دردی
ausência de dor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی دلیل
تصویر بی دلیل
gratuito, desnecessariamente, não provocado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی دردی
تصویر بی دردی
无痛
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی دلیل
تصویر بی دلیل
unnötig, unbegründet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی دردی
تصویر بی دردی
bezbolesność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی دلیل
تصویر بی دلیل
niepotrzebny, niepotrzebnie, bez powodu
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی دردی
تصویر بی دردی
безболісність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی دلیل
تصویر بی دلیل
безпідставний , непотрібно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی دردی
تصویر بی دردی
Schmerzlosigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی دردی
تصویر بی دردی
безболезненность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی دلیل
تصویر بی دلیل
беспричинный , ненужно , без причины
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی دلیل
تصویر بی دلیل
gratuito, innecesariamente, no provocado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی